محل تبلیغات شما



بر آن فانوس که آنرا دستی نیفروخت بر آن دوکی که بر رف بی صدا ماند بر آن آئینه ی زنگار بسته بر آن گهواره که آنرا دستی نجنباند بر آن حلقه که کس بر در نکوبید بر آن در که آنرا کسی نگشود دیگر بر آن پله که برجا مانده خاموش کَسَش ننهاده دیری پای بر سر بهار منتظر بی مصرف افتاد! به هر بامی درنگی کرد و بگذشت به هر کویی صدایی کرد و اِستاد ولی نامد جواب از قریه، نَز دشت. نه دود از کومه یی برخاست در ده نه چوپانی به صحرا دم به نی داد نه گل روئید، نه زنبور پر زد نه مرغ
پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید من که رفتم بنشینید و هوارم بزنید باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد بنویسید که بد بودم و جارم بزنید من از آیین شما سیر شدم، سیر شدم پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید آی! آنها! که به بی برگی من می خندید مرد باشید و بیایید و کنارم بزنید.
حتی اگر خودتان را قطعه قطعه کنید و برای آرامش و رفاه کسی در چرخ گوشت بیندازید و رشته رشته شوید، یک روز از راه می رسد که همان کس، توی چشمتان خیره شود و می گوید: تو هیچ وقت، هیچ کاری برای من نکردی! وقتی این "هیچ" را می گوید دلت می خواهد زندگی دنده عقب داشت و مثل خرسی که تمام یک زمستان سرد را در دل غاری گرم می خوابد، برمی گشتی به بطن مادرت، کز می کردی، همانجا می ماندی و هرگز به این دنیا نمی آمدی. اگر می خواهید در این دنیا زنده بمانید تمرین کنید از "هیچ کس هیچ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

bitcoingold