بر آن فانوس که آنرا دستی نیفروخت بر آن دوکی که بر رف بی صدا ماند بر آن آئینه ی زنگار بسته بر آن گهواره که آنرا دستی نجنباند بر آن حلقه که کس بر در نکوبید بر آن در که آنرا کسی نگشود دیگر بر آن پله که برجا مانده خاموش کَسَش ننهاده دیری پای بر سر بهار منتظر بی مصرف افتاد! به هر بامی درنگی کرد و بگذشت به هر کویی صدایی کرد و اِستاد ولی نامد جواب از قریه، نَز دشت. نه دود از کومه یی برخاست در ده نه چوپانی به صحرا دم به نی داد نه گل روئید، نه زنبور پر زد نه مرغ بهار منتظر بی مصرف افتاد....
خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید
هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست
بی ,آنرا ,منتظر ,افتاد ,مصرف ,بهار ,بر آن ,که آنرا ,منتظر بی ,بی مصرف ,مصرف افتاد
درباره این سایت